جدول جو
جدول جو

معنی نی زن - جستجوی لغت در جدول جو

نی زن(رِشْ / رُشْ وَ خوَرْ / خُرْ)
نی نواز. (آنندراج). کسی که نی می نوازد. (ناظم الاطباء). نائی. نایی. نوازندۀ نای. نای زن. رجوع به نای زن شود
لغت نامه دهخدا
نی زن
زامر، زمار، نای زن، نای نواز، نایی، نی نواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ)
از زن کمتر:
پرستنده را گفت کای نیم زن
نه زن داشت این دلو و چرخ و رسن.
فردوسی.
مرد تمام آنکه نگفت و بکرد
و آنکه بگوید بکند نیمه مرد
آنکه نه گوید نه کند زن بود
نیم زن است آنکه بگفت و نکرد.
شمس تبریزی
لغت نامه دهخدا
(رِقْ قَ اَ)
آنکه نیش می زند. (ناظم الاطباء). گزنده: قطربوس، کژدم سخت نیش زن. (منتهی الارب) ، آزاردهنده. درشت و ناهموار:
این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرا
از چنین وادی بقاعی سنگناگ و نیش زن.
منوچهری.
، مفسد. فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). که سخن نیشدار گوید، کسی که برمی انگیزد نزاع و خصومت را، قصه خوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بُ)
بتۀ نی:
زآن کهن چاه نی بنی بررست
شد قوی نی بن و برآمد چست.
سنائی.
ای دل از هرکسی مجوی وفا
کز همه نی بنی نخیزد قند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غَ تَ)
نی نواختن. با دمیدن در نای آهنگهانواختن. رجوع به نی به معنی مزمار شود:
آن یکی نائی که نی خوش می زده ست
ناگهان از مقعدش بادی بجست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بَ / بِ فُ)
نئی. نینواز. (آنندراج). نی زن. (ناظم الاطباء). قصاب. قاصب. (منتهی الارب). زمار. زامر:
کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است
فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.
منوچهری.
غراب بین که نای زن شده ست و من
سته شدم ز استماع نای او.
منوچهری.
تو را شاید آن گلرخ سیم تن
که هم پایکوب است و هم نای زن.
اسدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَقَ)
قایف. آنکه از اثر پای پیماینده را شناسد: بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص ابی کرز پی زن شبهه کردم که گفت این اثر قدم ابن ابی قحافه و این اثر قدم محمد بن عبداﷲ است. (سفرنامۀمکۀ فرهادمیرزا) ، اسب و دیگر ستور
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرکّب از: بی + زن، مرد مجرد. مرد که زن ندارد. عزب. عزیب. اعزب. معزابه. (منتهی الارب) : عزوبه، بی زن و شوهر شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بِ اِ فَ)
نصرآبادی گوید: از قریۀ زنان از توابع اصفهان است پریشان شده بهند رفت. طبعش خالی از لطف نبود و شعر بسیار به مجموعۀ ملاقدرتی اصفهانی نوشته بود این بیت مرا خوش آمد:
چنان مکن که ز خاکم غبار برخیزد
مباد پرده ام از روی کاربرخیزد.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 414).
و رجوع به صبح گلشن ص 172 و الذریعه ج 9 بخش دوم وفرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نای زن
تصویر نای زن
آنکه نای نوازدنی زن زمارزامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زن
تصویر بی زن
مردی که زن ندارد بی همسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکزن
تصویر نیکزن
آنسه
فرهنگ واژه فارسی سره
ارمل، بی همسر، تنها، عزب، مجرد
متضاد: متاهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زامر، نای نواز، نایی، نی زن، نی نواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میرشکار، شکارچی خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
حربه ی بلند و نوک تیز، از ابزار جنگ، در روزگار گذشته
فرهنگ گویش مازندرانی