از زن کمتر: پرستنده را گفت کای نیم زن نه زن داشت این دلو و چرخ و رسن. فردوسی. مرد تمام آنکه نگفت و بکرد و آنکه بگوید بکند نیمه مرد آنکه نه گوید نه کند زن بود نیم زن است آنکه بگفت و نکرد. شمس تبریزی
از زن کمتر: پرستنده را گفت کای نیم زن نه زن داشت این دلو و چرخ و رسن. فردوسی. مرد تمام آنکه نگفت و بکرد و آنکه بگوید بکند نیمه مرد آنکه نه گوید نه کند زن بود نیم زن است آنکه بگفت و نکرد. شمس تبریزی
آنکه نیش می زند. (ناظم الاطباء). گزنده: قطربوس، کژدم سخت نیش زن. (منتهی الارب) ، آزاردهنده. درشت و ناهموار: این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرا از چنین وادی بقاعی سنگناگ و نیش زن. منوچهری. ، مفسد. فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). که سخن نیشدار گوید، کسی که برمی انگیزد نزاع و خصومت را، قصه خوان. (ناظم الاطباء)
آنکه نیش می زند. (ناظم الاطباء). گزنده: قطربوس، کژدم سخت نیش زن. (منتهی الارب) ، آزاردهنده. درشت و ناهموار: این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرا از چنین وادی بقاعی سنگناگ و نیش زن. منوچهری. ، مفسد. فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). که سخن نیشدار گوید، کسی که برمی انگیزد نزاع و خصومت را، قصه خوان. (ناظم الاطباء)
نئی. نینواز. (آنندراج). نی زن. (ناظم الاطباء). قصاب. قاصب. (منتهی الارب). زمار. زامر: کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا. منوچهری. غراب بین که نای زن شده ست و من سته شدم ز استماع نای او. منوچهری. تو را شاید آن گلرخ سیم تن که هم پایکوب است و هم نای زن. اسدی (از آنندراج)
نئی. نینواز. (آنندراج). نی زن. (ناظم الاطباء). قصاب. قاصب. (منتهی الارب). زمار. زامر: کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا. منوچهری. غراب بین که نای زن شده ست و من ستُه شدم ز استماع نای او. منوچهری. تو را شاید آن گلرخ سیم تن که هم پایکوب است و هم نای زن. اسدی (از آنندراج)
قایف. آنکه از اثر پای پیماینده را شناسد: بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص ابی کرز پی زن شبهه کردم که گفت این اثر قدم ابن ابی قحافه و این اثر قدم محمد بن عبداﷲ است. (سفرنامۀمکۀ فرهادمیرزا) ، اسب و دیگر ستور
قایف. آنکه از اثر پای پیماینده را شناسد: بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص ابی کرز پی زن شبهه کردم که گفت این اثر قدم ابن ابی قحافه و این اثر قدم محمد بن عبداﷲ است. (سفرنامۀمکۀ فرهادمیرزا) ، اسب و دیگر ستور
نصرآبادی گوید: از قریۀ زنان از توابع اصفهان است پریشان شده بهند رفت. طبعش خالی از لطف نبود و شعر بسیار به مجموعۀ ملاقدرتی اصفهانی نوشته بود این بیت مرا خوش آمد: چنان مکن که ز خاکم غبار برخیزد مباد پرده ام از روی کاربرخیزد. (تذکرۀ نصرآبادی ص 414). و رجوع به صبح گلشن ص 172 و الذریعه ج 9 بخش دوم وفرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
نصرآبادی گوید: از قریۀ زنان از توابع اصفهان است پریشان شده بهند رفت. طبعش خالی از لطف نبود و شعر بسیار به مجموعۀ ملاقدرتی اصفهانی نوشته بود این بیت مرا خوش آمد: چنان مکن که ز خاکم غبار برخیزد مباد پرده ام از روی کاربرخیزد. (تذکرۀ نصرآبادی ص 414). و رجوع به صبح گلشن ص 172 و الذریعه ج 9 بخش دوم وفرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود